ستیاستیا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

برای دخترم ستیا

اولین استرس

به نام خدا سه روز گشته بود من خوب نشده بودم تصمیم گرفتیم با بابا و مامانی بریم دکتر اول رفتیم بیمارستان برام آزمایش تیتر بارداری داد گفت انجامش بدم تیترش به نظر خودم خوب بود 1020و بعد منو فرستاد سونوگرافی که گفت هیچی تو دلم نیست یا زود اومدم یا از بین رفته کلی غصه خورم رفتم پیش دکتره گفت شما یک حاملگی خارج از رحمی داری باید سریع بری بیمارستان سقط کنی .اونموقع بود که کلی غصه خوردم خودم باورم نشد رفتم بیمارستان یه دکتر دیگه بود گفت باید بستری بشی و زیر نظر باشی که بازم قبول نکردم رفتم خونه گفتم فردا میرم پیش خانم دکتر خودم یه روز که عیبی نداره ولی تا فردا صبحش مردم وزنده شدم من از دو روز قبلش نوبت چهارشنبه رو گرفته بودم وقتی نوبتم شد رفت...
30 ارديبهشت 1396

بازگشت

دخترم گلم سلام میدونم خیلی وقته که قرار بود برات بنویسم ولی نتونستم عزیز دلم خودت میدونی که به قول خودت چقدر شیطون بلا شدی امان نمیدی  حالا که وقت میکنم برات بنویسم چون سر کار هستم عشقم تو خونه مامان جون هستی من وقت برا نوشتن پیدا کردم فدای تو بشم از امروز ادامه خاطرات رو برات یادداشت میکنم ...
30 ارديبهشت 1396
1